رسیده ام به حس برگی که میداند بادازهرطرف که بیاید، سرانجامش افتادن است.
آدم بعضی اوقات با بعضی کارا تا ابد به خودش مدیون میشه..مثل کات کردن یه رابطه ی بی سر و ته و پر از خیانت.
لاک غلط گیر را برمی دارم "تو" را از تمام خاطراتم باک می کنم...
"تو" غلط اضافی زندگیم بودی...
تمام نیمکتهای پارک دو نفره اند. بی خیال! به درخت تکیه میدهم.
گفتن :عشقت داره بهت خیانت می کنه!
گفتم :می دونم!
گفتن :این یعنی دوستت ندارها
گفتم :می دونم!
گفتن :احمق یه روز میذاره میره تنها میشی!
گفتم :می دونم!
گفتند :پس چرا ولش نمی کنی؟!
گفتم :این تنها چیزیه که نمی دونم!
روزهایت را برای کسی بسوزان که بدانی هر لحظه نبودنت اورا میسوزاند.
دلم برای تو که نه
ولی برای روزهای باهم بودنمان تنگ شده
دلم برای تو که نه
ولی برای" مواظب خودت" باش گفتنت تنگ شده
نامه ای از من اگر سویت نمی آید نرنج
هر چه را من مینویسم اشک پاکش میکند.
هرجا دلت شکست خودت جاروش کن
تا هرکسی منت دست های زخمی اش رو سرت نذاره.
گفتم زندگی چند بخش است؟ گفت :دو بخش. کودکی و پیری. گفتم پس جوانی چه شد؟ گفت :با عشق ساخت با بی وفایی سوخت، با جدایی مرد.
دنیارو خیلی کوچیک میبینم که بخوام بگم یه دنیا دوست دارم.
گل را یک روز، تو را هر روز، گل را تا وقت پژمردن، تو را تا وقت مردن، دوستت دارم.
بیچاره من...
کسی را پاشویه میکردم که ازتب دیگری میسوخت.
ازاستادى پرسیدندآیاقلبى که شکسته بازهم میتواندعاشق شود، استادگفت :بله پرسیدندآیاشما تاکنون ازلیوان شکسته اب خورده اید؟ استادپاسخ داد :آیاشمابه خاطرلیوان شکسته از آب خوردن دست کشیده اید!