یادت برایم همانند قصه ی سیگار پیرمردیست که سالهاست میگوید "نخ آخر" است
در آزادی که شکارچی در کمین است پس درود بر قفس
از تنهاییش میگفت، اما صدای بوق پشت خطیش امانش را بریده بود...!
هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن
“حرمت ها شکسته میشود”
هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن
“تبدیل به وظیفه میشود”
بی آنکه بخواهم تمام شدی
همانطور که بی آنکه بخواهم،
تمام من شده بودی...
یاد گرفتم...
دستانم اینبار که یخ کرد، دیگر دستان کسی را نگیرم
جیبهایم ماندنی ترند!
نمیدانم چراهرگز جسد آنهایی که میگفتند :بی تو میمیرم...... پیدانشد!!!!!!!
دیروز" و "فردا" هر دو نامردند...
"دیروز "با خاطراتش...
و "فردا"با وعده هایش... مرا فریب دادند..
تا نفهمم "امروز"م چگونه گذشت...!
وقتی در اغوش من بود چشمانش را میبست نمیدانم از احساس زیادش به من بود یا خود را در اغوش دیگری تصور میکرد...!
مرا ببخش که ساده بودن زیادم دلت را زد...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدن زیادم چشمانت را بست...!!!
می روم تا آنان که توانا ترند...
تو را به پوچ بودنت برسانند!!!
ساکت که میشینی میذارن پای جواب نداشتنت، عمرا بفهمن داری جون می کنی تا حرمت ها رو نگه داری...
زخم هایم به طعنه میگویند: دوستانت چقدر با نمک اند!
یادتون سر کلاس تخته پاک کن رو خیس میکردیم میکشیدیم رو تخته فکر میکردیم خیلى تمیز شد....! بعد که تخته خشک میشد میدیدم چه گندى زدیم. الان همین حس رو نسبت به زندگى دارم
یه بار نشد بریم تو صف عابر بانک و کند ذهن ترین آدم خاور میانه جلوی ما نباشه