وچون هنگام پیری رسید دانستم پیر، پیر است اگرچه شیر باشد.
نمیدانم چراهرگز جسد آنهایی که میگفتند :بی تو میمیرم...... پیدانشد!!!!!!!
دیروز" و "فردا" هر دو نامردند...
"دیروز "با خاطراتش...
و "فردا"با وعده هایش... مرا فریب دادند..
تا نفهمم "امروز"م چگونه گذشت...!
وقتی در اغوش من بود چشمانش را میبست نمیدانم از احساس زیادش به من بود یا خود را در اغوش دیگری تصور میکرد...!
مرا ببخش که ساده بودن زیادم دلت را زد...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدن زیادم چشمانت را بست...!!!
می روم تا آنان که توانا ترند...
تو را به پوچ بودنت برسانند!!!
ساکت که میشینی میذارن پای جواب نداشتنت، عمرا بفهمن داری جون می کنی تا حرمت ها رو نگه داری...
زخم هایم به طعنه میگویند: دوستانت چقدر با نمک اند!
یادتون سر کلاس تخته پاک کن رو خیس میکردیم میکشیدیم رو تخته فکر میکردیم خیلى تمیز شد....! بعد که تخته خشک میشد میدیدم چه گندى زدیم. الان همین حس رو نسبت به زندگى دارم
یه بار نشد بریم تو صف عابر بانک و کند ذهن ترین آدم خاور میانه جلوی ما نباشه
به بعضیا باید گفت :عزیزم...!من کارگردان همون فیلمیم، که تو داری واسم بازی میکنی...!!!
هرصبح مادرم میگوید باز که دیشب آب دهانت بالشت راخیس کرده!
من لبخندمیزنم ومیگویم خداروشکر که هنوز از گریه های شبانه ام بیخبر است.
ساکت که میشینی میذارن پای جواب نداشتنت، عمرا بفهمن داری جون می کنی تا حرمت ها رو نگه داری.